شایان جونشایان جون، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

شایان... عشقم، عمرم، جونم

چه روزای خوبی که گذشت

             سلامممممممممممممم شایان جونی ! ببخشید عزیزم خیلی وقته نیومدم وبتو آپ کنم شرمندم گرد گیری نکردم آلبوم قشنگ زندگیتو ! خب حالا بریم سره اصل مطلب عزیزه دلم این عکس هایی رو که ازت گرفتمو یادت میاد ؟؟؟؟؟؟ اره خب بایدم یادت بیاد .... اینجا پیست کارتین و چارچرخ تو بابلسر ! یادت میاد اوایل اردیبهشت بود چقدر اونجا بهت خوش گذشت  با اینکه منو مادر جون همش استرس داشتیم که یه وقت اونجا به کسی نخوره موتورت ولی توهم مثل همیشههههههههههههههههههههه بیخیال این حرفا عشقهههه من خیلی شیطونو بازی گوشی یه وقاییی نمیشه کنترلت کرد ولییییییییییییییییییییییییییییی با همه اینا تو عزیزه...
21 تير 1391

شایان و عید 91

سلام سلام. سال نو تون مبارک. ایشالله سال خیلی خوبی رو در کنار کوچولوهاتون داشته باشین و ایشالله که عید هم حسابی تا اینجاش بهتون خوش گذشته باشه. این مدتی که نبودیم کلی خبرهای جدید داشتیم. از عروسی عموی شایان جون گرفته تا عقدکنون دخترخاله و عروسیه یه دخترخاله دیگه . شایان جون هم تا تونست تو این مراسمها آتیش سوزوند و حالش رو برد. مثلا تو همه ی عکس های عروس و داماد سر سفره عقد یه جورایی شایان جونم حضور داشت و کلی فیلم بردار و عکاس رو حرص داد!! تعطیلات عید هم اولش قرار بود بریم یزد. ولی بعد به کل برنامه هامون بهم خورد و موندیم شمال و مشغول مهمونی دادن شدیم . روز اول فروردین- شایان و سفره هفت سین   شب هشتم عید. مهمونی دایی ها و خ...
9 فروردين 1391

بدون عنوان

سلاممممممممممممممممممممممممممممممممممممم تولدت مبارک عزیزم ! برات آرزوی سلامتی میکنم پسره خوبم !آرزو میکنم همیشه همینقدر خوبو مهربون بمونی !پسرم من برات آرزو میکنم همیشه با انصاف باقی بمونی ! امیدوارم وارد بازی بزرگترا نشی ! عزیزم فک نکنی یادم اینجا به دوستات بگم تو تولدت از محمد طاها یه آدم برفی ساختی یا ! باورتون نمیشه اونقدر رو این بچه برف شادی ریخته بود که مجبور شدم سریع حمامش کنم! ای پسره شیطون بالا ! )منم عاشق همین شیطونی هاتم !   ...
27 آذر 1390

وای که لبخندت چقدر شیرین بود

سلام پسره قشنگم! عزیزه مامان دیشب تو خواب بودی کناره بابایی ! وقتی من خواستم برم بخوابم یهو دلم برت تنگ شد با خودم گفتم بیام اول یه سری به تو بزنم وقتی اومدومو خیلی ناز خوابیده بودی دلم نیومد که بوست نکنم با اینکه میدونستم اگر از خواب بیدار شی خیلی خیلی عصبانی میشی آخه نمیدونم چرا هر وقت که از خواب بیدار میشی بهونه میگیری خدایش خیلی بد میشی دلم میگیره ! مخصوصل اگر کسی تو خونه باشه که وا ویلا....................... خلاصه وقتی بوست کردم دیشب یهو چشماتو باز کردی با خودم گفتم بدبخت شدم الانه که شایان بزنه زیره گریه دیدم نهههههههههههه شایانه من یه لبخند خیلی قشنگ زدو با دستاش برام یه بوسه فرستادو بهم گفت شب بخیر ازت تشکرم ً! ...
11 آذر 1390

وای که چقدر خندیدم!

واییییییییییییییییییییییییییی چقدر خندیدم ! امروز صبح تازه چشمام و وا کرده بودمو از خواب بیدار شده بودم تو خواب و بیداری داشتم مشنیدم که تو تلوزیون داره این شعره مرگ بر امریکا رو میخونه ! یه کم که دقیق شدم دیدم شایان هم داره همراهیش میکنه اگه بدونین داشت چطور میخوند باورتون نمیشه میخوند : امریکا آمریکا ! مرگ به نیرنگ تو خون شهیدان ما چکه چکه میکنه از دست تو وایییییییییییییییییی هی میرفت از اول بخونه چون خودشم متوجه بود که داره اشتباه میخونه ! یک ربع بچم در گیره این شعره بود که هی میگفت میریزه از چنگ تو نهههههههههه چکه چکه میکنه از چنگ تو !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! الهی مامان قربونت بره که درگیره این شعره شده بودی و متوجه نبودی ک...
13 آبان 1390

پیش دبستانی

سلام به روی ماهتون.  بالاخره شایان جون هم پیش دبستانی ای شد... و دوستتون داریم. خیلی زیاد ...
8 مهر 1390

دلم تنگ شده ......

سلام شایان مامان! عزیز دل خیلی دلم برات تنگ شده دلم واسه تمام شیطونی هات تنگ شده این چند روز خیلی سخت گذشت بهم. حس میکنم یه قلبم تو  شماله.... شایان مامان، دلم برا اون "پسرم آروم باش" گفتن هام تنگ شده .. دلم میخواد زود بیام بغلت کنم... چه اشتباهی کردم بدونه تو رفتم ... نفس من، شاید خوبه یکم عادت کنم به این دوری... نیاد روزی که بی تو بمونم ! ...
15 شهريور 1390

شاهنامه بخونم... ها؟ کی؟ من؟؟

سلام ببخشید این دفعه ای یکم دیر اومدم. شرمنده دیگه... بچه بزرگ کردن وقت نمیزاره واسه آدم (این فقط جهت کلاس گذاشتن بود ) آره خب داشتم میگفتم این چه وضعشه؟ ما بچه که بودیم، کلی التماس میکردیم مامانمون برامون شنگول و منگول بخونه اونم اگه بچه خوبی بودیم....... خاله و عمو که دیگه اصلا رو مون نمیشد چیری بگیم بهشون (نیست که من خیلی خجالتی بودم ) حالا بچه من بلند شده شاهنامممممممممممه (اونم چه کتابی ) ورداشته آورده و اصرار میکنه براش بخونم... اونم چیییییییییییییی ؟ باذکر تصویر! بابا بیخیال، بچه تر که بود حافظ میخوندم براش.... نمیدونستم دارم خشت اول رو اونقدر خوب میچینم که دوسال دیگه میاد میگه شاهنامه بخون برام! ح...
29 مرداد 1390

میخوام خودت برام قضاوت کنی...

سلاااااااااااااااااااااااام ! الان که اومدم براتون بنویسم ساعت دو و دوازده دقیقه ی صبحه! (حتما تعجب میکنید و میگید وا ؟ چرا؟ ) خوب الان میگم. ما امشب خونمون یه مهمونی افطاری داشتیم (وایییییییییییییییییییییییییییییی من خستم ) حالا اینا رو بیخیال. بزارین از مهمونا براتون بگم حدس میزنین کیا بودن؟ عمو یحیی بود با (پریسا و پوریا و از همه بد تر پارسا ) عمو علی بود با (فاطیما و محمد طاها ) خاله بود با (امیر علی و سارا ) خوب فک کنم اگه بشناسین این عزیییییییییییییییییییییزان رو، همین الان قضاوت کردین ولی خب اگر نشناسین ؟ باید بگم مجموعه این بچه ها با عزیز شایان من میشن ٨ نفر. یعنی ٨ ریشتر ! یعنی هر کدومشون یک ریش...
20 مرداد 1390