شایان جونشایان جون، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

شایان... عشقم، عمرم، جونم

حرف عمه جوووووووووووووون

سلام شایان خوشگله من! عزیز مامانی سلام ! میگم مامانی چون منو تو هستیم که میدونیم چرا من مامانتم ! پسر خوبم میخوام بدونی من عاشقانه دوستت دارم و میپرستمت ! اینجا قراره تمامه بازی گوشیهاتو ثبت کنم ! تا وقتی که بزرگ شدی و اگه سوالی داشتی و فکر کردی حقی جامونده ببینی عزیزم چی بودی و چی شدی ! کوچلوی من لحظه های قشنگتو برات ثبت میکنم تا به خاطره همه ی ماهایی که عاشقانه دوستت داریم بمونه! راستی الان که دارم برات مینویسم تو کناره من هستی یو مثله یک فرشته خوابییدی
14 مرداد 1390

قهر شایان کچولو..

شایان خوبم ! کوچولوی من امروز یه کاره بدی انجام داد. امروز که دختر عموشو پسر عموش اومده بودن خونمون (وای که چقدر شیطونن )پسرم کلی به کمک اونا آتیش سوزوندن . شیطنت کرد تمام اسباب بازی هاشو تو کل فضای خونه پخش کرده بود. منم که تو دلم کلی حرص میخوردم آخه میدونستم بعدش که اونا رفتن خودمممممممممممممممممم باس همشونو جمع میکردم (وای که چه خسته کننده هست). وقتی اونا رفتن شایان افتاد سره لج که منم باید با اونا برم هرچقدر هم که براش توضیح میدادم قبول نمیکرد ! خلاصه منم مجبور شدم بفرستمش تو اتاق و باهاش قهر کنم (وای که چقدر خودم هم ناراحت شده بودم ). بعد از نیم ساعت اومد بیرون و بوسم کرد و زیر گوشم گفت: یادم باشه وقتی که تو ک...
14 مرداد 1390

شیطونک

  تو عکس بالا، التماسش کردم یه دقیقه وایسته تا یه عکس درست حسابی ازش بگیرم... تو عکس پایین هم داره با عمه اش قایم موشک بازی میکنه!     دوستون داریم یه عالمه ...
12 مرداد 1390

شروع ثبت خاطرات کودکی شایان

سلام امروز 10 مرداد 1390 و این نوشته، اولین پست من در مورد برادر زاده ام شایان هست و من هم عمه ی شایان هستم که فعلا در حال تر و تمیز و مرتب کردن اینجام. به زودی از شایان مینویسم....  
10 مرداد 1390